دستان سیستان
مهدی بزی الری
 
 

امیر تیمور جهانگشا هنگامی که به سیستان می رسد دربارۀ قضیۀ دیدار خود با «امیر گرشاسب» فرمانروای زابلستان چنین می گوید:من کنار دریای هامون توقف کردم و تصمیم گرفتم که یک ایلچی نزد امیر زابلستان بفرستم و به او بگویم که من برای جنگ نیامده ام و قصدی جز تفریح ندارم. نام فرمانروای زابلستان، امیر گرشاسب بود و می گفتند که یکصد سال از عمرش می گذرد. ایلچی می رفت و مراجعت کرد و گفت: ای امیر تیمور، گرشاسب می گوید که اگر قصد جنگ نداری و به مهمانی آمده ای، قدمت مبارک باشد لیکن اگر برای جنگ آمده باشی برای کارزار آماده هستیم. من برای اینکه نشان بدهم که برای جنگ نیامده ام، هدایایی جهت گرشاسب فرستادم و آنگاه خبر دادند که امیر زابلستان به استقبال من می آید. من چشم به راه دوخته بودم که سواران امیر گرشاسب را ببینم ولی حیرت زده مشاهده کردم که یک عده گاو سوار از دور می آیند. گاوها مثل اسب چهار نعل حرکت می کردند و گاوسواران به سرعت به ما نزدیک شدند، من تا آن روز قشون گاو سوار ندیده بودم. وقتی گاوها نزدیک گردیدند، مشاهده کردم به قدری قوی و بلند هستند که انسان از مشاهده آنها دچار شگفتی می شود.پیرمردی ریش سفید و بلندی داشت و معلوم بود که برتر از سایرین می باشد از گاو فرود آمد و دست را بالای چشم نهاد که بتواند اطراف را ببیند و با صدایی بلند بانگ زد: من گرشاسب از نوادۀ گودرز سالار زابلستان هستم... امیر تیمور کیست؟بعد از فرود آمدن آن پیرمرد تمام کسانی که سوار گاوها بودند فرود آمدند و آنهایی که پیرامون من قرار داشتند از فرط تعجب انگشت به دهان بردند... همه ریش های بلند داشتند با این تفاوت که ریش بلند بعضی از آنها سفید بود و بعضی سیاه و برخی خاکستری. لباس آنها جامه ای بلند بود و یک طرف دامان جامه را روی شانه چپ انداخته بودند. وقتی گرشاسب- سالار زابلستان نزدیک من شد، من چند قدمی به سوی او رفتم و گفتم: ای سالار زابلستان من فقط برای دیدن کشور تو اینجا آمده ام و قصد جنگ ندارم امیر گرشاسب گفت: قدمت مبارک باد و بیا تا تو را به خانه خود ببرم. گفتم: ای امیر زابلستان شماره همراهان من زیاد است و ما سه هزار نفر هستیم و اگر به خانه تو بیایم، تولید مزاحمت خواهیم کرد. گرشاسب گفت: قشون تو سه روز مهمان من هستند و غذا را به اردوگاه آنها می آوردند ولی تو باید در خانه من سکونت کنی و آنجا غذا بخوری و بخوابی. گرشاسب و همراهانش سوار بر گاوها شدند و من با عده ای از سواران خود بر پشت اسب براه افتادم و در حالی که می تاختیم از دریای هامون به سوی شهر رفتیم....

به نقل از کتاب: منم تیمور جهانگشاه صص 90-91


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:امیر تیمور, امیر گرشاسپ,گاو سواران سیستانی,سیستان,زابل, :: 10:23 :: توسط : مهدی بزی الری

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به نام ایزد دانا و توانا باسلام و درود فراوان این وبلاگ در نظر دارد سیستان باستانی را با تاریخی سراسر افتخار و حماسه در حد توان حداقل به فرزندان این سرزمین بیشتر معرفی کند تا همان گونه که این سرزمین به فرزندان برومندش مباهات میکند مردمش نیز به سرزمین مادریشان افتخار کنند. باشد که موجبات رضایت ایزد را فراهم کنیم.
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دستان سیستان و آدرس dastansistan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.